منوي اصلي
درباره ما
آرشيو
نويسندگان
پيوندها
پيوندهاي روزانه
كدهاي اضافه
طراح قالب
موضوع » <-PostCategory-> » شیطان و زن پرهیزگار

 

در زمان حضرت عیسی (ع) زنی پرهیزگار و با خدا زندگی می کرد که در وقت نماز هر کاری را رها

می کرد و مشغول نماز می شد. روزی مشغول پخت نان بود که موذن بانگ اذان داد،و مردم را به نماز

فرا خواند. او دست از کار خود کشید و مشغول نماز شد.

وقتی که نماز می خواند شیطان در او وسوسه کرد و گفت :

ای زن ! پسرت در تنور افتاد و بدنش سوخت.
 

زن با خود گفت : اگر خداوند مقدر کرده است که من در حال نماز باشم و پسرم در آتش تنور بسوزد

من به قضای خدا راضی هستم و نمازم را ترک نمی کنم

و اگر خدا بخواهد او را از سوختن نجات می دهد.

در این حال شوهرش از راه رسید و زن خود را در حال نماز دید و تنور را هم روشن دید و در آن نان ها

را دید که پخته شده اند ولی نسوخته اند و فرزندش در میان آتش در حال بازی بود

و به امر خدا آتش در او اثری نداشت.

وقتی زن از نماز فارغ شد ، دست او را گرفت و نزدیک تنور آورد و گفت : داخل تنور را نگاه کن.

او نگاه کرد و دید فرزندش سالم و نان ها پخته شده بدون آنکه بسوزند.

زن فوری سجده ی شکر به جای آورد و خدا را سپاس گزارد.

شوهر فرزند خود را برداشت و نزد حضرت عیسی برد و داستانش را برای حضرت تعریف کرد.

حضرت فرمود : ای مرد برو و از همسرت بپرس چه کرده و با خدای خود چه رابطه ای داشته است؟

شوهر آمد و از همسرش پرسید . زن گفت :

من با خدایم عهد بسته ام تا چند عمل نیک را انجام دهم که آنها عبارتند از :

1-همیشه کار آخرت را بر کار دنیا مقدم بدارم.

2-از آن روزی که خود را شناختم بی وضو نبودم.

3-همیشه نمازم را در اول وقت می خوانم.

4-اگر کسی بر من ستم کرد و دشنام داد ، کینه ی او را در دل نگیرم و آن را به خدا واگذارم.

5-در کارهای خود به قضای الهی راضی باشم.

6-گدا را از در خانه ام نا امید بر نگردانم.

7-نماز شب را ترک نکنم.

حضرت عیسی فرمود : اگر این زن مرد بود ، پیغمبر می شد.

چون کارهای پیغمبران را انجام می دهد و شیطان قادر به فریب او نیست. 

+ نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط m+a+h+s+a |
موضوع » <-PostCategory-> » داستانی واقعی و جالب از مرگ و عالم برزخ

جوانی به نام محمد شوشتری که پدر و مادرش در تهران زندگی می کنند و در یک حادثه ی اتومبیلرانی

از دنیا رفته است جریان عجیب زندگی عالم بعد از مرگ خود را برای یکی از دوستانش در مدت ده شب

هر شبی چند دقیقه که اوائل در خواب و بعد در بین خواب و بیداری و سپس بیداری بوده تعریف می کند

که تمام مطالبش از طرفی با آخرین نظرات علمای علم روح و از طرف دیگر با احادیث اسلامی ، کاملا

مطابقت دارد.

دوستش که از مردان معروف علم و دانش است می گفت : همان روزی که تصادف کرده بود و من نمی دانستم

که او مرده ، شبش وی را در خواب دیدم که با عجله به طرف من می آید و با خوشحالی کامل می گوید :

من مرده ام ، و می خواهم جریانات بعد از مرگم را هر شب چند دقیقه برای تو بگویم .

تو حاضری به آنها گوش بدهی ؟ برایت خیلی آموزنده است .

من گفتم : بسیار خوب شروع کن. 

*ادامه مطلب*
 



ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط m+a+h+s+a |
موضوع » <-PostCategory-> » نعره ی شیطان در روز عاشورا

 

در روز عاشورا شیطان بسیار زحمت کشید تا زمینه ای فراهم آورد

 

 

به طوری که تمام لشکر عمر سعد بر علیه امام حسین (ع) شوریدند

 

و سرانجام نیز آن حضرت را به شهادت رساندند.

 

سپس همه ی شیاطین روی زمین پراکنده شدند و با شادی و خوانندگی

 

خرسندی خود را از آن واقعه نشان دادند.

 

شیطان گفت : عجب خلق خدا را گمراه کرده ام.

 

شیطان گاهی به صورت عمر سعد و گاهی به صورت شمر در می آمد و

 

به این طریق مردم را به جنگ بر می انگیخت.

 

سرانجام گفت : کارم را درباره ی فرزندان آدم به پایان رسانده ام 

 

و آنچه مقصودم بود ، امروز دستگیرم شد.

 

جبرئیل از او پرسید :

 

این همه سرخوشی تو برای چیست؟

 

شیطان گفت : به خاطر اینکه آن حضرت به شهادت رسید

 

درهای آسمان باز شد  تا فرشتگان کربلا را ببینند.

 

زمانی که شیطان با خبر شد که خداوند چه ثواب

 

عظیمی را برای پیروان و زائران او قرار داده ، از کرده ی خود پشیمان شد

 

و از روی حسرت و ندامت  نعره ای کشید که همه ی فرشتگان او را

 

لعنت کردند و شیطان گفت:

 

واویلاه ، قضیه برعکس شد و مردم بیشتری به بهشت خواهند رفت.(*)

 

--------------------------------

*.شیطان در کمینگاه ص 195 

+ نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط m+a+h+s+a |
موضوع » <-PostCategory-> » ملاقات جنید بغدادی با شیطان

جنید بغدادی گفته است : شبی خوابیده بودم.

از خواب بیدار شدم و در دلم افتاد که به مسجد بروم.

وارد مسجد شدم ناگهان شخصی را دیدم.

از او ترسیده و به وحشت افتادم. او گفت : ای جنید از من می ترسی؟

گفتم : آری.

او گفت : اگر به واقع خدا را شناخته باشی جز او از کسی نمی ترسی

گفتم : تو کیستی؟

او گفت : من شیطان هستم

گفتم : درباره ی مطلبی دوست داشتم تو را ببینم.

شیطان گفت : هرگاه که فکر و اندیشه ات به من باشد از یاد خدا غافل

گشته ای.حال بگو مقصودت از دیدنم چیست؟

گفتم : آیا تا کنون توانسته ای بر فقرا و زاهدان چیره شوی؟

گفت : هرگز

گفتم : چرا؟

گفت : هرگاه  خواستم به وسیله ی دنیا بر اینان دست یابم

،به آخرت میل نمودند.

و هرگاه خواستم از راه وسیله قرار دادن آخرت بر آنها غالب شوم

به مولای خود پناه بردند و من در این مورد هیچ راه چاره ای ندارم.

شیطان این را گفت و ناپدید شد.(*)

--------------------------------------

*-تذکرة الاولیا ، ص 332

 

+ نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط m+a+h+s+a |
موضوع » <-PostCategory-> » حادثه ای بس عجیب!


 

 

آقای شیخ ابولقاسم قمی می گوید :

 

 بچه ای در پشت بام صحن مطهر حضرت علی (ع) 

کبوتری را می بیند تصمیم می گیرد ان را بگیرد

و به دنبال کبوتر راه می افتد.

کبوتر تا لبه ی ایوان حضرت می آید بچه هم به دنبالش ،

همین که می خواهد کبوتر را بگیرد

کبوتر از لبه ی ایوان به صحن فرود می آید.

بچه هم به دنبال او خود را از بالای ایوان به روی صحن می اندازد

اما همین که به زمین می افتد بدون آنکه کوچکترین آسیبی ببیند

به دنبال کبوتر به راه می افتد.

از قضا همین بچه چند سال بعد از یک بلندی که

به اندازه ی نیم متر بوده می افتد و می میرد.

 

+ نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط m+a+h+s+a |


مطالب قبلي :

شیطان و زن پرهیزگار
داستانی واقعی و جالب از مرگ و عالم برزخ
نعره ی شیطان در روز عاشورا
ملاقات جنید بغدادی با شیطان
حادثه ای بس عجیب!
لباس های بهشتی
behesht
انواع درب های بهشت
توبه دربی از درب های بهشت
حضور شیطان هنگام فحش و ناسزای آدمیان
ناراحتی شیطان درباره ی صدقه
ترس شیطان از شکوه علماء
عاقبت اهانت
eblic!
پی ناموس مردم نرووووووووووووووووووووووووووووووو
ستم به حیوانات
اگر خدا جون بشر بود!
ضایع شدن شیطااااااااااااااان!!!!!
خانوم شیطان!
نتیجه ی محبت کردن به رسول خدا


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد